افسانه دره خواب
داستان و یادداشتهای گاه گاهی... ( یک استکان چای با بهرام صادقی )
 
 

دوتا از صدا مخملی ترین خواننده های قدیمی با هم به اشتراک ترانه ای خواندند که تنهایی پر کن محشری از آب در اومد...

-دلکش می خونه: بردی از یادم

دادی بر بادم

با یادت شادم...

-یه دفعه ویگن می خونه: دل به تو دادم

بر دام افتادم

از غم آزادم

-و باز دلکش... دل به تو دادم فتادم ز غم

ای گل بر اشک خونینم بخند

-ویگن همراهی می کنه که: سوزم از سوز نگاهت هنوز

چشم من باشد به راهت هنوز

چه شد آن همه پیمان؟

که از آن لب خندان

بشنیدم و هرگز، خبری نشد از آن!

-دلکش می خونه: کی آیی به برم؟

ای شمع سحرم

در بزمم نفسی

بنشین تاج سرم

تا از جان گذرم

-ویگن می خونه: تا به سرم نی

جان به تنم ده

چون به سر آمد

عمر ... بی ثمرم!

شسته بر دل غبار غم

زان که من در دیار غم

گشته ام غمگسار غم

...

امید اهل وفا تویی

رفته راه خطا تویی

آفت جان ما تویی

...

-حالا هم ویگن و هم دلکش با هم هم آوا میشن که:

بردی از یادم

دادی بر بادم

با یادت شادم

دل به تو دادم

در دام افتادم

از غم آزادم

دل به تو دادم

فتادم زبند

ای گل بر اشک خونینم بخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز

چشم من باشد... به... راهت... هنوز...

............. و صدای دست زدن و تشویق حضار در انتهای این ترانه خاطره انگیز به گوش میرسه.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 16:19 :: توسط : سعید مردی

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فرارو ور کشید

آستین نعمت و بالا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت...

زد و رفت... رفت که رفت!!!

...

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامه فرداها رو تا زد و رفت

هوای تازه دلش می خواست

ولی ...

آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت

قفلی هم به روی قفل آ زد و رفت.

قفل زد و رفت... قفل ها!!!

...

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامه فرداها رو تا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت

قفلی هم به روی قفل آ زد و رفت

دل من یه روز...

زد و رفت... قفل زد و رفت... تو مرده ها جا زد و رفت!!!

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 15:29 :: توسط : سعید مردی

تازگی ها مجددا در حال کشف این ترانه های خاطره انگیز و به یاد موندنی هستم... گل های خاطره... یادها و گل ها...

با پیش در آمد صدای دل انگیز آذر پژوهش : رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل... از کاروان چه ماند... جز آتشی به منزل ...

شبی که آوای نی تو شنیدم

چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم

نشانه ای از تو و نغمه ندیدم...

تو ای پری کجای؟

که رخ نمی نمایی؟

از آن بهشت پنهان

در نمی گشایی...

--- --- ---

من همه جا...

پی تو گشته ام

از مه و می...

نشان گرفته ام

بوی تو را...

ز گل شنیده ام

دامن گل...

از آن گرفته ام

تو ای پری کجای؟

که رخ نمی نمایی؟

از آن بهشت پنهان

در نمی گشایی...

--- --- ---

دل من سرگشته تو

نفسم آغشته تو

به باغ رویاها

چو گلت بویم

در آب و آئینه

چو مه ات چویم

توی پری کجای؟

...

در این شب یلدا

ز پی ات بویم

به خواب و بیداری

سخنت گویم

توی پری کجایی؟

مه و ستاره

درد من میداند

که هم چو من

پی تو سرگرداند

شبی کنار چشمه پیدا شو

میان اشک من چو گل وا شو

تو ای پری کجای؟

که رخ نمی نمایی؟

از آن بهشت پنهان

در نمی گشایی...

-با صدای هوشمند عقیلی با موسیقی بی نظیر و ملودی جاودانه

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 15:24 :: توسط : سعید مردی

خزان

کشفهای دوباره در دنیای ترانه و موسیقی های قدیمی... عصر عصر تک تازی رادیو هست و هنوز به این شکل تهاجمی همه چیز پیش رفت برق آسایی نکرده... ... اون وقت تو ظهرای خسته تابستونای بلند؛ اون قدیما دراز کشیدی و یه کاسه آب کنار دستت و گوش سپردی به این ترانه ها... یا روزای تعطیلی تو زمستونای سرد و پربرف زیر کرسی نشستی و یه چای ریز تو استکان کمرباریک... یا که پاییز و برگ ریزون و بارون و بوی خاک بارون خورده... از پشت شیشه بخار گرفته تو کوچه چشم می دوونی، تو کوچه روبرویی که بارون بی امان داره می باره... اون وقت صداهای خاطره انگیز از جعبه جادویی گوشت رو نوازش میده ... ... ... بنان تکرار نشدنی می خونه...

--- --- ---

شد خزان گلشن آشنایی

بازم آتش به جان زد جدایی

عمر من ای گل طی شد

بهر تو وز تو ندیدم

جز بدعهدی و بی وفایی

با تو وفا کردم

تا به تنم جان بود

عشق و وفاداری

با تو چه دارد سود

آفت خرمن مهر و وفایی

نو گل گلشن جور و جفایی

از دل سنگت آه

دلم از غم خونین است

روش بختم این است

از جام غم مستم

دشمن می‌پرستم

تاااااا هستم!

تو و مست از می به چمن

چون گل خندان از مستی بر گریه من

با دگران در گلشن نوشی می

من ز فراغت ناله کنم تا کِی؟

تو و نی چون ناله کشیدن‌ها

من و چون گل جامه دریدن‌ها

ز رقیبان خواری دیدن‌ها

دلم از غم خون کردی

چه بگویم چون کردی

دردم افزون کردی

برو ای از مهر و وفا عاری

برو ای عاری ز وفاداری

بشکستی چون زلفت عهد مرا

دریغ و درد از عمرم

که در وفایت شد طی

ستم به یاران تا چند

جفا به عاشق تا کی

نمی‌کنی ای گل یک دم یادم

که همچو اشک از چشمت افتادم

تا.. کی.. بی.. تو بود از.. غم.. خون.. دل من

آه از دل تو

گر چه ز محنت خوارم کردی

با غم و حسرت یارم کردی

مهر تو دارم باز

بکن ای گل با من هر چه توانی ناز

هر چه توانی ناز

کز عشقت می‌سوزم باز

...بنان و خوندن هاش هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه و همیشه تک می مونه... برای همیشه.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 15:15 :: توسط : سعید مردی

یه ترانه آذری هست که اون قدیما همیشه آقام واسه خودش زمزمه می کرد... هر وقت که تو حیاط خونه مشغول کاری بود... یا به هر حال مثل هر مرد خونه ای کاری؛زحمتی از رو دوش مادرم بر می داشت... این موتیف تکرار شونده و خوش آیند با صدای آروم و دو رگه آقام بود که شنیده میشد... خودش هم خیلی دوست داشت این ترانه رو... اون قدیما وقت بچگی من فقط دو بند اولش رو یاد گرفته بودم و با خود و بی خود و جهت واسه خودم می خوندم... بعدها دو ورژن از این ترانه رو پیدا کردم... اما دیگه آقام نبود که براش بذارم گوش کنه،حال کنه... و هم آواز بشه و بخونه که:

_کوچه لره سو سپمیشم

یار گلنده توز اولماسین

ائله گلسین بئله گئتسین

آرامیزدا سؤز اولماسین

... ... ...

ساماوارا اوت آتمیشام

ایستکنه قت سالمیشام

یاریم گئدیپ تک قالمیشام

نه گوزلدی یارین جانیم

نه شیرین دیر یارین جانا

... ... ...

پیاللری رهددی

هر بیری بیر طرفددی

گورممیشم بیر هفت دی

نه گوزلدی یارین جانیم

نه شیرین دیر یارین جانا

------------------------------

ترجمه فارسی: ( کوچه را آب و جارو کرده ام تا وقتی یارم می آید گرد و خاک نباشد طوری بیاید و برود که هیچ حرف و حدیثی در میان نماند. سماور را آتش کرده ام. قند در استکان انداخته ام. یارم رفته و من تنها مانده ام چه قدر خاطر یار عزیز است. چه قدر خاطر یار شیرین است. کوچه را آب و جارو کرده ام تا وقتی یارم می آید گرد و خاک نباشد طوری بیاید و برود که هیچ بگو مگو یی میان ما در نگیرد) *این دو تا ورژن یکی با صدای (رشید بهبودف) و اون یکی هم با صدای یه خواننده دیگه است که اسمش رو نمی دونم!!! اما معروف ترینیش همین بهبودف هست... چند تایی هم ورژن هست که بعدها خونده شده اما به صدای این بابا نمیرسه!

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 15:12 :: توسط : سعید مردی

واژۀ دیو

دیو کلمه‏ ای است که گویند از واژۀ یونانی Diabolos/ Daimon به معنای روح یا روان بسیار بدخواه، روح پلید، مدعی و یا دشمن اخذ شده است، که بنابر سپتاجنت معادل عبری آن شیطان می‏باشد. اما به طور ویژه به معنای فرشتگان سقوط کرده، جن و ارواح پلید است. در نزد اقوام ابتدایی به معنای ارواح پلید بوده است. در واژه شناسی الهیات مسیحی، دیو مظهر شرارت و پلیدی و رئیس فرشتگان سقوط کرده است که اغلب نیز با نام "لوسیفر" خوانده می‏شود. دیوها موجودات ماوراءالطبیعی و روحانی هستند که دارای توانایی‏هایی خاص یا نیروهای پلید در جهان می‏باشند. ایشان می‏توانند بر اعمال و رفتار انسانی اثر سوء داشته باشند. آن‏ها به طور معمول با جنس مذکر شناخته می‏شوند. در یهودیت موجودات شریر به صورت شدیم، لیلیت ها و در عهدعتیق به شکل سریم به معنای اشخاص پلید و خشن آمده است.

 

دیو چیست؟

منشأ و ریشۀ دیو یک مسئلۀ بحث برانگیز بوده و تفاسیر گوناگونی را در میان نویسندگان یهودی و مسیحی خصوصاً در قرون وسطی به خود اختصاص داده است. از آن جمله اینکه دیوان فرشتگان متمردی بودند که توسط شیطان بر ضد خدا در زمان خلقت طغیان کردند. تاریخ نشان می‏دهد که مفهوم دیو، مفهومی قدیمی است که از دوره قبل انجیلی وجود داشته و در سراسر اندیشه‏های عبری و مسیحی تا امروز رشد کرده است. آباء کلیسا معتقدند که دیوها همان فرشتگان متمرد و خراب شده به واسطۀ گناه هستند. در حالی که خداوند آن‏ها را در وضعیتی پاک و عاری از گناه خلق کرده بود که بخاطر ارتکاب گناه از اقامتگاه اصلی اشان طرد و رانده شدند. در نظر عبریان اولیه، شیطان یک خدمتگزار و ملک مقرب یهوه بود که در اثر گناهش سقوط کرده و به فرشته ای سرگردان در زمین تبدیل شد. دیوها نیز همان فرشتگان سقوط کرده به همراه او هستند و در مقابل خواست خداوند کارشکنی و تقابل می‏کنند. این روان‏ها و ارواح پلید و بدخواه به اشکال گوناگونی چون بز، پیرمرد بد چشم، بز مرد، مرد شهوانی و جغد بیان شده‏اند. آن‏ها به عنوان اعضای حکومت شیطان و دشمنان خدا و انسان تحت انقیاد او هستند. «شیطان بر جوقی از ارواح پلید ریاست و سلطنت می کند». دیو ها می‏توانند در درون بی‏ایمانان زندگی کنند. و با استفاده از صدای ایشان سخن گویند. آن‏ها چنین افرادی را اسیر خود می‏کنند و باعث سقوط اخلاقی و انحطاط ایشان می‏شوند. دیوها معمولاً در مکان‏های متروک، خراب، ویرانه‏ها و قبور ساکن هستند. برخی نیز معتقدند که گروهی از دیوها در آب‏ها، هوای رقیق، عمق زمین و نقاط ظلمانی و تاریک سکونت دارند. آن‏ها قادر به آسیب رساندن به انسان‏ها و ایجاد آشفتگی‏های روانی و بیماری‏های جسمی هستند. دیو بر ضد نقشۀ خداوند عمل می‏کند. قدیسان بسیاری به واسطۀ آن‏ها امتحان شدند، مانند قدیس آنتونی. همان طور که بیان شد دیوها بر مردم شریر ظاهر شده و ایشان را فریفته و اغوا می‏کنند و روح انسان گناهکار را به جهنم هدایت می‏نمایند. در کتاب مکاشفۀ یوحنا در بحث آخرالزمان، کلماتی چون لویاتان، دروازه جهنم، فرشتگان یا ارواح سقوط کرده، زجر و شکنجۀ نهایی در آن ایام توسط ایشان، همگی دلالت بر وجود فیزیکی دیو دارد. فعالیت این ارواح پلید در زمان پایانی یعنی حکومت ضدمسیح به اوج خود رسیده و باعث رواج جادوگری، گناهان غیراخلاقی، ظلم و ستم شده و به کلام خدا و آموزه های صحیح آن حمله خواهند کرد. اعتقاد به سلسله مراتب در میان دیوها در مسیحیت مبتنی بر منابع مختلفی چون ادیان رومی و یونانی باستان، زرتشتی، گنوسی یهودی و ... است. در عهدجدید عیسی مسیح از دیو به نام بلزباب به عنوان یکی از دیوها یاد می‏کند و آن را با شیطان یکسان می‏انگارند. در روند کلی مسیحیت دیو، شیطان و گاهی به نام لوسیفر خوانده شده است. برخی از آثار ادبی قرون وسطی بین شخصیت لوسیفر و شیطان تمایز قائل شدند. به هر ترتیب دیو به عنوان مظهر بدی و پلیدی به کار می‏رفته است. در سال های میانی اروپا و دورۀ اصلاحات، سلسله مراتب مختلفی از دیوها ایجاد در نظر گرفته شد و طبقات آن‏ها را براساس هفت گناه کبیرۀ نزد خویش، تقسیم بندی می‏نمودند که عبارت بود از: دیو فخر فروشی،حرص و آز، شهوت رانی، غضب و خشم، پرخوری، حسادت و تنبلی. سرانجام این فرشتگان سقوط کرده همراه با رئیسشان شیطان، در پایان زمان مجازات خواهند شد. برخی از مسیحیان معتقدند که جهنم جایگاه عذاب و رنج، جایی است که شیطان و دیوها در آن دچار شکنجه و عذاب همیشگی خواهند بود.

 

دیو در کتاب مقدس:

در کتاب مقدس با نام‏هایی چون فرشتگان شریر، ارواح پلید، ارواح دروغین، شرور روحانی، در فضای بالا، آمده است. و برای آن‏ها قدرتی فوق بدن‏های انسانی بیان شده است. دیوها تحت فرمانروایی شیطان کار کرده و تلاش می‏کنند ایمانداران را از مسیح جدا سازند. آن‏ها می‏توانند باعث گنگی، کوری، صدمۀ جسمی و سایر ناراحتی‏ها و نقائص بدنی شوند. با کارهای فرشتگان نیکو مخالفت می‏کنند و با شیطان در اجرای مقاصد و نقشه ‏هایش همکاری می‏کنند. آن‏ها تعالیم غلط را انتشار می‏دهند و گاهی به بدن انسان و حتی حیوانات وارد می‏شوند و برای مدتی معلوم خصوصاً در دورۀ مصیبت دارای قدرت معجزه خواهند بود.

 

عیسی مسیح و دیوها

مسیح در معجزات خود اغلب به قدرت‏های شیطانی حمله نموده است. از جمله اهداف عیسی اسیر ساختن شیطان و آزادسازی اسیران و انسان‏هایی است که به بردگی او و دیوهایش درآمده بودند. آیات کتاب مقدس در چندین مورد بیانگر قدرت و توانایی عیسی مسیح در اخراج دیوها با کلمات و حرکات کوتاه و موجز است. از آن جمله می‏توان به داستان اخراج ارواح ناپاک از بدن مردی دیوانه که بیش از دو هزار دیو او را به اسارت خود درآورده بودند، اشاره نمود. اخراج دیو یا جن‏گیری درواقع انتقال نیروی خارجی یا قالب‏ریزی بیرونی یک اثر یا وجود ماورائی ناخواسته است. و جن‏گیر یک متخصص دینی، کشیش و یا یک شماس است که به اخراج روح و عوامل شریر در طی یک سلسله مراحل موفقیت آمیز می‏پردازد. برخی از رهبران مذهبی بلندپایۀ مسیحی آشکارا جن‏گیر بودند. برای نمونه رهبر کاتولیک‏ها در شورای واتیکان دوم را می‏توان نام برد. همچنین عده ای از مسیحیان سوگند تعمید را در واقع به نوعی جن‏گیری یا تخفیف اثر پلید ناشی از گناه نخستین و هم دفاع در برابر اثرات ارواح پلید در آینده می‏دانند. گروهی از مسیحیان بین انسان تسخیر شده، نیروی فعال یک دیو در درون شخص، وسواس، آزار و اذیت شخص، ناپاکی احاطه کنندۀ فرد توسط دیو، تمایز قائل بودند و بر این اساس جن‏زدگان را در چند گروه دیوانه (دارای روح پلید)، افسون شده، یعنی تحت تأثیر روح اهریمنی، انسان پریشان (پریشانی در طبیعت انسانی)، طبقه‏بندی می‏کردند.

 

جن‏ گیری در کلیسا

از دیدگاه مسیحی جن‏گیری تلاش برای اخراج جن، شیطان یا ارواح شرور از شخص یا محلی است که باور دارند مورد تسخیر قرار گرفته است. جن‏گیر غالباً شخصی روحانی است که توسط کلیسا، این تعلیمات، توانایی‏ها و قدرت‏ها را فراگرفته است. از دوره قرون وسطی تلاش برای ارتباط با دیوها در بسیاری از کلیساهای جامع گوتیکی از جمله کلیسای ویننا و آنتورپ وجود داشته است. بعد از واتیکان دوم جن‏گیری با امساک به کاربرده می‏شد. یعنی تنها به عنوان آخرین راه چاره بعد از درماندگی در معالجه و تشخیص پزشکی مرض مورد استفاده قرار می‏گرفت. کلیسای کاتولیک بزرگترین نهاد جن‏گیری تاریخ بوده است و امروزه جن‏گیری از جمله اموراتی است که کلیسای کاتولیک به صورت تخصصی آن را انجام می‏دهد و در حال حاضر پاپ بندیکت شانزدهم (ژوزف آلویس راتزینگر) از آن حمایت می‏کند و در همین راستا انجمن بین‏المللی جن‏گیران به ریاست پدر آوریل آمرث تأسیس شده است.

 

رابطۀ دیو و انسان

الف) پیشگویی سرنوشت انسان: در دورۀ کتاب مقدس فال‏گیری و پیشگویی آینده از روی عوامل طبیعی وجود داشت. وقتی شخص تلاش می‏کند با نوعی الهام، آینده را پیشگویی کند درواقع این کار را به کمک دیوها انجام می‏دهد. دیو موضوع بسیاری از افسانه‏های متداول قرون وسطی بوده است و محور اصلی تمام آن‏ها، انعقاد پیمان شیطانی بین انسان و دیو بود. براساس این پیمان دیو قول ثروت، قدرت، توانایی، جوانی، زیبایی و ... به یک مرد یا زن را می‏داد و درعوض آن، فرد روح خود را به دیو می‏فروخت. این پیمان با خون انسان متعهد امضا می‏شد و یک نشانی از دیو بر بدن آن شخص زده می‏شد. برای نمونه می‏توان به داستان مشهور دکتر فاستوس اشاره کرد.

ب) پرستش دیو: مراسم عمده و مهم مذهبی خدمت به شیطان یا پرستش نیروهای شیطانی (دیوها) شامل یک نمایش کفرآمیز تحت عنوان عشای شیطانی، اجتماع سیاه یا جمعیت سیاه انجام می پذیرد. پرستندگان آن‏ها از راه‏های مرموزی نیروهایی را بدست می‏آورند و به هتک حرمت و توهین مقدسات می‏پردازند. در این مراسم قربانی‏هایی نیز به شیطان و نیروهای شریر تقدیم می‏شود. پیروان دیوها معتقدند که شیطان رانده شده در زمان پایانی بر ارواح سقوط کرده و اجنه فرمانروایی خواهد کرد. در این دوره فعالیت دیوها شدیدتر و پرستش آن‏ها و فرمانروایشان علنی خواهد بود. اما در مسیحیت اولیه به صراحت دیو، شیطان و پرستش آن‏ها توسط مسیحیان اولیه محکوم می‏شد. قدیمی‏ترین سند محکومیت شیطان و لشگریانش در گفته‏های برجای مانده از قدیس هیپولیتوس در اوایل قرن سوم میلادی آشکار شده است. او در سخنان خود شیطان را مخاطب قرار داده و می‏گوید: «من تو و فرشتگانت را محکوم می‏کنم... »

ج) احضار ارواح: انسان بر این اساس می‏تواند با مردگان ارتباط برقرار کند. این کار توسط فردی که واسطه (مدونا) خوانده می‏شود، انجام می‏گیرد.

 

دیو در هنر مسیحی

از قرون وسطی هنرمندان تصویر شیطان و دیوهایش را به عنوان موجوداتی مضحک، به شکل انسان اما با دو شاخ، دم و سم شکافته ترسیم می‏کردند. این مقوله انعکاس‏های بسیاری در هنر مسیحی داشته است. دیو در هنر با ویژگی‏های خاص شیطانی، شرارت و پلیدی تصویر شده‏اند. آن‏ها اغلب با شاخ، دو بال، نیش مار و چنگال‏های تیز، تاریک و سیاه و دارای شکل عجیب و غریب، به صورت جانوری دو رگه و انسان‏وار و به عبارت دیگر با شمایلی نامتجانس نشان داده شده‏اند. چهرۀ دیوها در بیشتر موارد در شرح حال قدیسان، که مورد حملۀ ایشان واقع شدند و یا دفع اجنه و شیاطین به وسیلۀ آن‏ها، تصویر شده است. مانند عیسی مسیح، حواریون، ایوب، ابراهیم و ... . اخراج دیوهای بال‏دار کوچک مسلط بر انسان‏ها به صورت خروج آن‏ها از دهان و یا با بال زدن بالای سر انسان‏ها نشان داده شده است. تصاویری از این دست و معجزات عیسی مسیح در تابلوهای قرن ششم میلادی به وضوح ترسیم شده است.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, :: 14:42 :: توسط : سعید مردی

(یکی بود یکی نبود!)

این پیش درآمد همه قصه های فلکور زمان کودکی ماست... حالا این یکی بود کی بود؟ چی بود، که بود؟! و اونی که نبود چرا نبود؟! دلیل خاصی داشت که نبود یا همینطور بی خود و بی جهت فقط نبود؟! احتمالا مثل اونی که بود زرنگ نبود که باشه به بود تبدیل بشه! بعد در می آمد که: غیر از خدا هیچکی نبود... اینکه مسلمه غیر خدا هیچکی نبود... مگه با دسته کورا طرفی مرد حسابی؟! ( ... زیر گنبد کبود... پ...شت یک کوه بلند ... کنار یک رود سپید... جنگلی بود و دشتی... هر روزش داستانی... هر فصلش سرگذشتی... ) خوب با این توصیف ما بایستی آماده میشدیم تا با یه قصه بی غصه روبرو بشیم... اما خوب خیال باطل!!! چون یه خورده اونورتر یهو سر کله دیو و غول و جادوگر و جن و اسمشو نبرها لشگرکشی کرده بودن و آماده تا به دنیای ما هجوم بیارن!!! اونوقت قهرمان ما که همیشه خدا یتیم بود و بی کس و کار بایستی با این لشگر مخلوقات زیرزمینی می جنگید تا به خواسته اش برسه... (آخر قصه هم با یه جمع بندی از سر شیکم سیری می گفت: بالا رفتیم ماست بود، قصه ما راست بود... پایین اومدیم دوغ بود، قصه ما دروغ بود!) کجا کی بالا ماست بوده؟! پایین دوغ؟! اصلا چرا حرفتو تو لفافه میزنی؟!!! مثل آدم بگو راست گفتی یا دروغ دیگه! یه عمر ما رو تو عمل انجام شده قرار دادن تا مثلا ما به رنج خودمون پی به واقیعت ببریم! نه تنها که پی نبردیم، بلکه هممون یه پا آدمای کلک و ریاکار و دودره باز و دروغ شدیم تا دیگه کسی جرات نکنه سر ما شیره بماله و مخ ما رو کار بگیره و دروغ و جفنگ به خوردمون بده! تازه آخرای قصه از همه بیشتر لج درآرتر بود... (اونا سالهای سال با خوبی و خوشی با هم زندگی کردن و صاحب چندتا بچه ترگل و ورگل شدن به اسمهای شنقول و منقول و حپه انقول!!!) آدم انقدر خالی بند؟! اینکه من هیچ وقت به راوی قصه های اون موقع ایمان نداشتم! الانم ایمانی بهش ندارم نفهم عوضی رو!

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, :: 2:22 :: توسط : سعید مردی

یکی از دوستان هنرمند من

مصاحبه با حمیدرضا برخورداری در دنیای فانتزی‌های خمیری اُز

مصاحبه با حمیدرضا برخورداری در دنیای فانتزی‌های خمیری اُز

شاید همه ما تو بچگی خمیربازی کرده باشیم. هنوزم خمیرای رنگی بچه‌ها رو مجذوب خودشون می‌کنن و مادرا رو از کوره به در می‌برن. اما خیلی از ما خمیربازی رو تو همون بچگی کنار گذاشتیم و فراموش کردیم که این خمیرا ما رو با خوشون به چه دنیایی رنگینی از فانتزی و خلاقیت می‌بردن.
این بار می‌خواهیم حمید رضا برخورداری رو بهتون معرفی کنیم که دست از کودکی‌ش نکشیده و با خمیراش قد کشیده و حالا آدمکای کج و کوله خمیری‌ش هم بالغ و زیبا شدن. خمیر بازی حالا هنر و کسب و کار حمیدرضا شده و اون روزی رو بدون این خمیرا شب نمی‌کنه. این مصاحبه رو بخونید، نمونه کارها رو ببینید و شاید به یاد بهترین روزهای زندگی‌تون رفتید یه لوازم‌التحریری و یه سطل خمیربازی خریدید.

oz6

چند وقته شروع به این کار کردید؟
حدود ۲ ساله که دارم این کار رو انجام می‌دم و نزدیک یکساله که تبدیل به شغلم شده، یعنی ازش درآمد دارم.

oz7

برای این کار آموزش خاصی دیدید؟
نه. رشته دانشگاهی من طراحی صنعتی بود که تاثیر مستقیمی روی این کار نداشت. چیزایی درباره ارزیابی بازار برای تولید و … رو تو این رشته یاد گرفتم که خب غیرمستقیم روی کارم تاثیر داره.
اولین کاری که با خمیر درست کردی رو یادت میاد؟
آره. ۱۶ سالم بود و خواهرم اون موقع با خمیر گل‌چینی درست می‌کرد. من از خمیرای خواهرم کش می‌رفتم و یه گروه موزیک با این خمیرا ساختم. کاراکترهای ساده‌ای بودن که هر کدوم یه رنگی داشتن و یه ساز دست‌شون بود. به غیر از خواننده گروه هیچ کدوم‌شون دهن نداشتن. این گروه رو ندارم ولی دومین چیزی که ساختم مجسمه صورت عزت الله انتظامی بود که هنوزم دارمش.

oz2

اون موقع که اینا رو می‌ساختی فکر می‌کردی یه روز کارت ساختن همین چیزا بشه؟
نه. اصلا. سال‌ها بعد و زمانی که دانشجو بودم یه کارگاهی که آویزهای خمیری درست می‌کرد، کار طراحی می‌کردم. این همکاری یه جایی قطع شد چون خیلی از طرح‌های من رو نمی‌تونستن اجرا کنن.
و بعد از این همکاری رسیدی به اینکه تنهایی کار کنی.
بله. البته قبل از این اتفاق هم خیلی به این که از کار خمیر درآمدزایی کنم فکر می‌کردم ولی راستش می‌ترسیدم که تولید انبوه کنم و کارا رو دستم بمونه. بالاخره این ترس رو کنار گذاشتم و شروع به تولید انبوه کردم و خوشبختانه جواب گرفتم.

oz5

اولین کارایی که تو این سری از تولیداتت فروختی چی بود؟
اولین سری که فروختم صورتک‌های کوچیکی بود که هرکدوم یه قیافه داشتن و بعضی وقتا خودم هم تعجب میکرم که تو اون سایز چه جوری درستشون کردم با حلق و زبون و دندون که تو یه شوی خونگی فروختم‌شون. مابقی رو که یادمه تعدادش ۷۰ عدد بود تو پاساژ علاالدین و به قیمت دونه ای ۶۰۰ تومن فروختم و با پولش مواد لازم برای تولید بعدی رو خریدم.
بعد از این سری صورتک‌ها هزار تا از کاراکترهای بازی انگری‌برد رو تولید و بازاریابی کردم که این بخش راحت نبود. هر جا می‌رفتم می‌گفتن جنس تولید چین رو ارزونتر می‌خرن و … واسه همین یه سری از کارا رو امانی گذاشتم پیششون. دو سه هفته بعد سفارش‌ها با تعداد بالا شروع شد و از اینجا به بعد دیگه خودم به تولید همه کارا نمی‌رسیدم. همه کارام کار دست هستن. یعنی قالب و … ندارن، برای همین تولید انبوه سفارش‌ها زمان زیادی می‌بره.

oz1

 

کاری که انجام می‌دی یه کار هنری و دستیه و یه ذره سخته که فکر کنیم هر روز حوصله انجام این کار رو داری. برای خودت این طور نیست؟
من این کار رو دوست دارم. هر شغلی کم و بیش تکراریه ولی من اهل کار روتین مثلا اداری نیستم. اینکه هر روز تو یه زمان مشخصی باید بری جایی و کار مشخصی رو انجام بدی خیلی برام سخت‌تر از کاریه که الان می‌کنم. الان زمان کارم دست خودمه و مهم‌تر از همه اینکه دارم با دستای خودم و برای خودم کار می‌کنم. من تا زمانی که با دستام کار می‌کنم و چیزی می‌سازم حالم خوبه و هیچ کاری به این اندازه منو خوشحال نمی‌کنه.

oz4

به غیر از این کار، کار دیگه‌ای هم با دستات می‌کنی؟
آره. یکی از کارایی که خیلی دوستش دارم تولید مجسمه با مواد بازیافتیه. درست کردن یه چیز بدرد بخور از چیزای دور ریز کار لذت بخشیه، ضمن اینکه به نظرم بحث تخریب محیط زیست و … هم موضوع کاملا جدی‌ایه و اگه هنر می‌تونه به داد زمین برسه، خب! چرا این کار رو نکنیم.

oz10

 

یکی از علائقم از بچگی این بود که با چیزای بی‌ربط یه چیزای کاربردی یا تزئینی درست کنم. هنوز به این کار علاقه دارم و با دور ریزها چیزایی تولید می‌کنم.

oz8

شغل اولم فعلا همین کارای خمیریه که خودم طراحی و تولیدشون می‌کنم. یکی از جنبه هایی که این کار الانم رو دوست دارم اینه که اگه کسی مجسمه‌ای غیر متعارف بخواد، مجسمه یه کاراکتری که دوست داره، مجسمه خودش، دوستش، باباش، همسرش و… من میتونم این کارو براش انجام بدم و خوشحالش کنم. این چند وقت انقدر پیام‌های خوب و مهربانانه از مردم دریافت کردم که حالم رو خوب کرده. کارای سفاشی به نسبت کارای روتینی که تولید انبوه می‌کنم درآمد زیادی برام نداره ولی برخورد خوب مشتریام خستگی کار رو ازم دور می‌کنه. وقتی می‌بینم انقدر از کارام خوششون میاد و از دیدن مجسمه‌ای سفارش داده بودن خوشحال می‌شن، واقعا خوشحال می‌شم و انرژی می‌گیرم.

oz9

ویژگی برند اُز تو سه کلمه چیه؟
خلاقانه، ظریف و یونیکه.
خودتو آدم رنگی‌ای می‌دونی؟
با تعریفی که از آدم رنگی دارید آره. ولی آدما رو و خودم رو سیاه و سفید می‌بینم.
الان تو آدم موفق هستی که با خلاقیت خودت یه شغلی داری که عاشقشی. به آدمای هم سن و سال خودت که این مصاحبه رو می‌خونن چه توصیه‌ای داری؟
به نظرم جوونا نباید نگاه کنن به اینکه چه چیزایی رو ندارن . ببینن چه چیزایی دارن و با استفاده از اون داشته‌ها به چیزایی که ندارن میرسن. شرایط سخته ولی اینکه بشینیم و ناله کنیم چیزی درست نمیشه. به قول معروف میروم جایز نیست، من رفتم!

oz3

نام و نام خانوادگی : حمیدرضا برخورداری
برند: دست ساز های اُز
زمینه فعالیت : دست ساز های خمیری و ساخت مجسمه با بازیافت
خلاصه: حمیدرضا روزش رو بدون خمیرهایش شب نمی کنه. اون می تونه هر شخصیتی رو با خمیر بسازه و حتی تولیدات انبوهی که ارائه می ده هم تماما با دست می سازه . حمید رضا برخورداری علاوه بر خمیر بازی، از طبیعت دفاع می کنه و مجسمه های بازیافت می سازه


روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 14 خرداد 1392برچسب:, :: 16:22 :: توسط : سعید مردی

اون قدیما... دوران مردسه، مبصر جماعت عادت داشتن تا از زنگ تفریح برمی گشتیم سر کلاس برای ساکت کردن ما تندی روی تخته سیاه دوتا جمله می نوشت... ( خوبها ) ... ( بدها ) ... و بعد شروع می کرد به نوشتن اسم بعضی هامون تو خوبها... و بعضی ها تو بدها...
تا اینکه معلم می آمد سر کلاس و اگه مرام داشت بی خیال میشد تخته رو پاک می کرد، یا اگه جوگیر بود با تازیانه به جان ما می افتاد و حالا نزن کی بزن... بی انصاف نف...هم عوضی! حالا ما هم جوگیر شدیم اسم معلمهای بد رو می نویسیم تا بلکه کائنات یه تکونی به همه جاش بده و چرخ گردون ما رو به اون معلما برسونه... اون وقت ... ضمیر جلف و مزخرف نا خودآگاهم مثل جغد نشسته جلو روم!!! که در ببخشش لذتی هست که در انتقام نیست... بدبختی داریم با این ضمیر مضمحل ها!!!
بدها:
-----
خانم روزگار
آقای بختیاری
آقای گیوه ای
آقای توکلی
و احمدی... این آخری نامردترین معلم تمان عمر من بوده، هست و خواهد بود کثافت.
روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:1 :: توسط : سعید مردی

اِدگارآلِن پو (به انگلیسی: Edgar Allen Poe) (زادهٔ ۱۸۰۹ - درگذشتهٔ ۱۸۴۹)، نویسنده داستان‌های کوتاه، شاعر، نقاد و ویراستار آمریکایی است که عمده شهرتش به خاطر توسعه‌بخشیدن به گونه‌های ادبی وحشت و خیال‌پردازی می‌باشد. فضای ترسناک و درون‌مایهٔ گوتیک حاکم بر آثار او، در ادبیات داستانی آمریکا بی‌همتایند. پو از پیشروان داستان‌های پلیسی مدرن محسوب می‌شود و بسیاری از آثار او شهرت جهانی دارند.

زندگی

پو زادهٔ شهر بوستون در آمریکا بود. وی در آغاز سروده‌هایش را در مجله‌ای در نیویورک به چاپ رساند. وی با دختر عمویش پیمان زناشویی بست. با مرگ همسرش دچار سرخوردگی و ناامیدی بسیاری شد که این غم و اندوه وی بر آثارش نیز اثر گذاشت.

در کودکی پدر خود را از دست داد. با آن‌که توانست به دانشگاه برود، تحصیل خود را از برای ناسازگاری با ناپدری خویش رها کرد و از خانه گریخت. پس از چندی به دانشکدهٔ افسری وست پوینت رفت با این باز آن‌ها را نیز موافق طبع خویش نیافت و ترک کرد.

وی استاد نوشتن داستان کوتاه بود. از ادگار آلن پو به عنوان بنیان‌گذار داستان کوتاه امروزی یاد می‌کنند. داستان‌های کوتاه وی، نوعی از قصه‌های کهن بود که در زمینه‌های وحشت، انتقام و حوادث مهیب و هولناک بازآفرینی شده و گسترش یافته بود.

در ۱۸۴۹ او را بیهوش در جوی خیابانی پیدا کردند و به بیمارستان بردند. چهار روز در حال مرگ و زندگی به سر برد و هذیان گفت. از چیزهایی وهمی و شبحی بر دیوار حرف می‌زد، اما نتوانست بگوید که چه بر سر او آمده و در ۱۷ اکتبر ۱۸۴۹ در بیمارستان، دیده از جهان فرو بست.

زندگی ادبی

نخستین نوشته‌هایش سه مجموعه شعر بودند که در سالهای ۱۸۲۷ تا ۱۸۳۱ منتشر شد. در این میان داستان نیز می‌نوشت و در یک مسابقه داستان کوتاه برنده شد. پس از آن به همکاری با روزنامهها و ماهنامه‌های ادبی پرداخت و برای داستان‌هایش پاداش‌هایی گرفت. داستان‌های کوتاه، نیرومند با پیامد گذارا مانند نقاب مرگ سرخ و فروریزی خاندان آشر جهانی آفرید. پو در داستان‌های کوتاه خویش مانند قتل در خیابان مورگ و راز ماری روژه توانایی ویژهٔ خویش را نشان داد. در سال ۱۸۴۰ کوده‌ای از این گونه داستان‌های خویش را با نام داستانهای گروتسک وعربسک grotesque and arabesque پخش کرد که از برجسته نوشته‌های او شمرده می‌شود. به همین دلیل است که پو را پدر داستان پلیسی امروز خوانده‌اند.

ادگار آلن پو، گذشته از داستان‌نویسی، منتقد ادبی توانا وهوشمندی نیز بود و با دیدی نقادانه به ادبیات و نوشته‌های ادبی می‌نگریست. پخش مجموعه شعر کلاغ و شعرهایی دیگر در سال ۱۸۴۵ برای پو کامیابی و نام‌آوری به ارمغان آورد. شعرهای او که سرشار از پنداره‌های پراحساس و جمله‌های آهنگین و جاندار است؛ جایگاهی سزاوار در ادبیات انگلیسی یافت و به بسیاری زبان‌های دیگر ترجمه شد. پو با همهٔ این تکاپوهای ادبی و با اینکه چندگاهی سردبیر یکی دو نشریه ادبی بود، در تنگدستی و دشواری می‌زیست و چون از تندرستی کامل نیز برخوردار نبود و روحیه‌ای نامنظم تا اندازه‌ای بی‌بندوبار داشت، نتوانست به شرایط فراخور و آسوده دست یابد. پس از مرگ همسرش در اثر بیماری سل در سال ۱۸۴۷ میلادی بیش از پیش به نابسامانی‌های بدنی و روانی دچار شد و به باده‌نوشی افتاد، اگرچه باز هم دراین دوره نوشته‌هایی از خود به جا گذاشت. او سرانجام در ۱۸۴۹ هنگامی که تندرستی روانی خود را از دست داده بود، درگذشت.

تأثیرگذاری

ادگار آلن پو تأثیر چشمگیری بر ادبیات پس از خود گذاشت و از بنیانگذاران داستان کوتاه به مثابه یک فرم ادبی و همین طور از بنیانگذاران گونه‌های پلیسی، علمی‌تخیلی و وحشت شمرده می‌شود. نویسندگان و شاعرانی نظیر والت ویتمن، ویلیام فاکنر، هرمان ملویل و ری بردبری، و در فرانسه شارل بودلر، شاعر بزرگ فرانسوی که آثار او را به فرانسه ترجمه کرد و استفان مالارمه، و همین طور اسکار وایلد، آلدوس هاکسلی، فئودور داستایوسکی، خورخه لوئیس بورخس و توماس مان از او تأثیر گرفته‌اند. *[۱] چهرهٔ هولناک و همیشه حاضر مرگ و احساس گناه گریز ناپذیر قهرمانان پو، پیش درآمدی است برای آنچه بعدها داستایوفسکی در جنایت و مکافات تکامل می‌بخشد. پو، بینشی ژرف به درون (گمراهی ذهنی) پدید می‌آورد که نشان می‌دهد مرز میان عقل و جنون چه اندازه باریک است. کشمکش همیشگی میان دو نفس درونی که در داستان «ویلیام ویلسن» آشکارترین نمود را می‌یا د؛ آنچه که روانشناسی نوین «شخصیت دوپاره» می‌خواند.

برخی از آثار

[ویرایش]داستان‌ها

[ویرایش]اشعار

  • اعراف
  • آنابل لی
  • زنگ‌ها
  • شهری در دریا
  • الدورادو
  • قصر جن زده
  • لنور
  • کلاغ
  • اولالوم

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 16:1 :: توسط : سعید مردی
درباره وبلاگ
این وبلاگ در تاریخ 8 / 12 / 1390 راه اندازی شد... وبلاگ در بردارنده یادداشتهای گاه و بی گاه و اساسا داستان هست... داستانهای کوتاه... آزمون و خطا در نوشتن داستان.
تاکسی نوشت من 3 قسمت دوم تاکسی نوشت من 3 قسمت اول تاکسی نوشت من 2 تاریخچه انیمه تاکسی نوشت من-تحت تاثیر تاکسی نوشت های جناب غیاثی زن دهان شکافته پزشک احمدی سوزم از سوز نگاهت هنوز زد و رفت... یک ترانه قدیمی بنان عزیز به یاد آقام دیو شناسی نوشته آتنا در مورد 15 مرداد ماه زورگیر -قسمت چهارم (قسمت آخر) داستان های زهرا فاقن زاده
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان و یادداشتهای گاه گاهی... و آدرس heyci.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.