افسانه دره خواب
داستان و یادداشتهای گاه گاهی... ( یک استکان چای با بهرام صادقی )
 
 

صحنه را تجسم کنید : دارید از مدرسه بر می گردید هوا مه آلود است و باران در حال بارش. ناگهان به زنی برخورد می کنید که ماسک جراحی بر دهان زده است.(البته گذاشتن ماسک در ژاپن برای در امان ماندن از آلودگی هوا بسیار عادیست!) او جلوی شما را می گیرد و از شما می پرسد :((آیا من زیبا هستم؟)) (?Watashi kirei) و قبل از اینکه شما جوابی به او بدهید اشک هایش از چشمان زیبا و نافذش جاری می شوند و ناگهان ماسک را از صورت بر می دارد و دهانش که از یک گوش تا گوش دیگر پاره شده نمایان می شود زبانش به طرز چندش آوری در دهانش می چرخد و بار دیگر از شما می پرسد :((آیا من زیبا هستم؟)) اگر شما به او بگویید که زیبا نیست در دم شما را با قیچی بسیار بزرگی خواهد کشت و اگر به او بگویید زیباست او ناگهان ناپدید می شود و وقتی شما دم در خانه تان می رسید قیچی بزرگی بر می دارد و دهن شما را از یک گوش به گوش دیگر پاره می کند. اگر هم فرار کنید شما را می کشد. اما نکته ی ماجرا اینجاست : جمله ی "Watashi kirei" بسیار مشابه جمله ی" Watashi kire " به معنی اجازه ی بریدن (دهانت) را دارم؟ است.به همین دلیل اگر به او بله بگویید دهان شما را پاره خواهد کرد! و اگر شما به او نه بگویید حرف شما را به منظور نه گفتن به پرسش آیا من زیبا هستم برداشت می کند بهترین جواب برای او این است که : ((تو معمولی بنظر میایی)) در این صورت او گیج خواهد شد و شما وقت کافی برای فرار پیدا می کنید. کوچیساکه اونو چگونه به این شکل در آمده؟ حتما با خود میگویید کوچیساکه اونو چگونه به این شکل در آمده؟ بعضی ها می گویند چهره ی کریه و دهان پاره شده ی او حاصل عمل جراحی اشتباه است.بعضی ها می گویند او در تصادف شدید رانندگی به این شکل در آمده و عده ای هم می گویند که او بیماری روانی بوده که خود دهانش را به این شکل در آورده. اما بر اساس یک افسانه :سال ها پیش، در ژاپن زنی زندگی میکرد که بسیاز زیبا و مغرور بود.او ازدواج کرده بود و همسرش یک سامورایی بود و فکر می کرد همسرش به او خیانت می کند. تا سر انجام روزی شمشیرش را برداشت دهن دختر را از گوشی به گوش دیگر پاره کرد و فریاد زد:((حالا چه کسی فکر می کند تو زیبا هستی؟)) روح دختر نفرین شد و از آن به بعد با ماسک جراحی برای پوشاندن صورت وحشتناکش در خیابان ها پرسه می زد. قصه ی این زن در تابستان و بهار 1979 دوباره بر سر زبان ها افتاد بطوریکه مانند آتش در همه جا پیچید و تعداد زیادی از شهرهای ژاپن را در بخاری از جنس ترس قرو برد.پلیس برای پیشگیری از فاجعه مامورین و حتی معلمان را به مواظبت از دانش آموزان در راه مدرسه می گماشت. در 2004 در کره ی جنوبی گزارشاتی درباره ی زنی با ماسک قرمز منتشر شد که بچه ها را تعقیب می کرد. در 2007 یک سرهنگ نوارها و گزارشاتی درباره یک زن که ماسک بر صورت داشت و در سال 1970 بچه های کوچک را تعقیب می کرد یافت.آن زن در پی تصادف رانندگی به کما رفت و کمی بعد مرد.دهن آن زن از گوشی به گوش دیگر پاره شده بود در ادبیات ایالات متحده ی آمریکا داستان متشابهی وجود دارد درباره ی دلقکی که داخل سرویس بهداشتی مدارس پنهان می شود و از بچه ها می پرسد :(لبخند برای تمام زندگی یا مرگ؟کدام را ترجیح می دهی) و اگر شما جواب بدهید لبخند برای تمام زندگی یک چاقو از لباسش در میاورد و دهان شما را پاره می کند

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 3 دی 1392برچسب:, :: 17:26 :: توسط : سعید مردی

دوتا از صدا مخملی ترین خواننده های قدیمی با هم به اشتراک ترانه ای خواندند که تنهایی پر کن محشری از آب در اومد...

-دلکش می خونه: بردی از یادم

دادی بر بادم

با یادت شادم...

-یه دفعه ویگن می خونه: دل به تو دادم

بر دام افتادم

از غم آزادم

-و باز دلکش... دل به تو دادم فتادم ز غم

ای گل بر اشک خونینم بخند

-ویگن همراهی می کنه که: سوزم از سوز نگاهت هنوز

چشم من باشد به راهت هنوز

چه شد آن همه پیمان؟

که از آن لب خندان

بشنیدم و هرگز، خبری نشد از آن!

-دلکش می خونه: کی آیی به برم؟

ای شمع سحرم

در بزمم نفسی

بنشین تاج سرم

تا از جان گذرم

-ویگن می خونه: تا به سرم نی

جان به تنم ده

چون به سر آمد

عمر ... بی ثمرم!

شسته بر دل غبار غم

زان که من در دیار غم

گشته ام غمگسار غم

...

امید اهل وفا تویی

رفته راه خطا تویی

آفت جان ما تویی

...

-حالا هم ویگن و هم دلکش با هم هم آوا میشن که:

بردی از یادم

دادی بر بادم

با یادت شادم

دل به تو دادم

در دام افتادم

از غم آزادم

دل به تو دادم

فتادم زبند

ای گل بر اشک خونینم بخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز

چشم من باشد... به... راهت... هنوز...

............. و صدای دست زدن و تشویق حضار در انتهای این ترانه خاطره انگیز به گوش میرسه.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 14 آذر 1392برچسب:, :: 16:19 :: توسط : سعید مردی

دل من یه روز به دریا زد و رفت

پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فرارو ور کشید

آستین نعمت و بالا زد و رفت

حیوونی تازگی آدم شده بود

به سرش هوای حوا زد و رفت...

زد و رفت... رفت که رفت!!!

...

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامه فرداها رو تا زد و رفت

هوای تازه دلش می خواست

ولی ...

آخرش توی غبارا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت

قفلی هم به روی قفل آ زد و رفت.

قفل زد و رفت... قفل ها!!!

...

دفتر گذشته ها رو پاره کرد

نامه فرداها رو تا زد و رفت

زنده ها خیلی براش کهنه بودن

خودشو تو مرده ها جا زد و رفت

دنبال کلید خوشبختی می گشت

قفلی هم به روی قفل آ زد و رفت

دل من یه روز...

زد و رفت... قفل زد و رفت... تو مرده ها جا زد و رفت!!!

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 15:29 :: توسط : سعید مردی

تازگی ها مجددا در حال کشف این ترانه های خاطره انگیز و به یاد موندنی هستم... گل های خاطره... یادها و گل ها...

با پیش در آمد صدای دل انگیز آذر پژوهش : رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل... از کاروان چه ماند... جز آتشی به منزل ...

شبی که آوای نی تو شنیدم

چو آهوی تشنه پی تو دویدم

دوان دوان تا لب چشمه رسیدم

نشانه ای از تو و نغمه ندیدم...

تو ای پری کجای؟

که رخ نمی نمایی؟

از آن بهشت پنهان

در نمی گشایی...

--- --- ---

من همه جا...

پی تو گشته ام

از مه و می...

نشان گرفته ام

بوی تو را...

ز گل شنیده ام

دامن گل...

از آن گرفته ام

تو ای پری کجای؟

که رخ نمی نمایی؟

از آن بهشت پنهان

در نمی گشایی...

--- --- ---

دل من سرگشته تو

نفسم آغشته تو

به باغ رویاها

چو گلت بویم

در آب و آئینه

چو مه ات چویم

توی پری کجای؟

...

در این شب یلدا

ز پی ات بویم

به خواب و بیداری

سخنت گویم

توی پری کجایی؟

مه و ستاره

درد من میداند

که هم چو من

پی تو سرگرداند

شبی کنار چشمه پیدا شو

میان اشک من چو گل وا شو

تو ای پری کجای؟

که رخ نمی نمایی؟

از آن بهشت پنهان

در نمی گشایی...

-با صدای هوشمند عقیلی با موسیقی بی نظیر و ملودی جاودانه

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 15:24 :: توسط : سعید مردی

خزان

کشفهای دوباره در دنیای ترانه و موسیقی های قدیمی... عصر عصر تک تازی رادیو هست و هنوز به این شکل تهاجمی همه چیز پیش رفت برق آسایی نکرده... ... اون وقت تو ظهرای خسته تابستونای بلند؛ اون قدیما دراز کشیدی و یه کاسه آب کنار دستت و گوش سپردی به این ترانه ها... یا روزای تعطیلی تو زمستونای سرد و پربرف زیر کرسی نشستی و یه چای ریز تو استکان کمرباریک... یا که پاییز و برگ ریزون و بارون و بوی خاک بارون خورده... از پشت شیشه بخار گرفته تو کوچه چشم می دوونی، تو کوچه روبرویی که بارون بی امان داره می باره... اون وقت صداهای خاطره انگیز از جعبه جادویی گوشت رو نوازش میده ... ... ... بنان تکرار نشدنی می خونه...

--- --- ---

شد خزان گلشن آشنایی

بازم آتش به جان زد جدایی

عمر من ای گل طی شد

بهر تو وز تو ندیدم

جز بدعهدی و بی وفایی

با تو وفا کردم

تا به تنم جان بود

عشق و وفاداری

با تو چه دارد سود

آفت خرمن مهر و وفایی

نو گل گلشن جور و جفایی

از دل سنگت آه

دلم از غم خونین است

روش بختم این است

از جام غم مستم

دشمن می‌پرستم

تاااااا هستم!

تو و مست از می به چمن

چون گل خندان از مستی بر گریه من

با دگران در گلشن نوشی می

من ز فراغت ناله کنم تا کِی؟

تو و نی چون ناله کشیدن‌ها

من و چون گل جامه دریدن‌ها

ز رقیبان خواری دیدن‌ها

دلم از غم خون کردی

چه بگویم چون کردی

دردم افزون کردی

برو ای از مهر و وفا عاری

برو ای عاری ز وفاداری

بشکستی چون زلفت عهد مرا

دریغ و درد از عمرم

که در وفایت شد طی

ستم به یاران تا چند

جفا به عاشق تا کی

نمی‌کنی ای گل یک دم یادم

که همچو اشک از چشمت افتادم

تا.. کی.. بی.. تو بود از.. غم.. خون.. دل من

آه از دل تو

گر چه ز محنت خوارم کردی

با غم و حسرت یارم کردی

مهر تو دارم باز

بکن ای گل با من هر چه توانی ناز

هر چه توانی ناز

کز عشقت می‌سوزم باز

...بنان و خوندن هاش هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه و همیشه تک می مونه... برای همیشه.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 15:15 :: توسط : سعید مردی

یه ترانه آذری هست که اون قدیما همیشه آقام واسه خودش زمزمه می کرد... هر وقت که تو حیاط خونه مشغول کاری بود... یا به هر حال مثل هر مرد خونه ای کاری؛زحمتی از رو دوش مادرم بر می داشت... این موتیف تکرار شونده و خوش آیند با صدای آروم و دو رگه آقام بود که شنیده میشد... خودش هم خیلی دوست داشت این ترانه رو... اون قدیما وقت بچگی من فقط دو بند اولش رو یاد گرفته بودم و با خود و بی خود و جهت واسه خودم می خوندم... بعدها دو ورژن از این ترانه رو پیدا کردم... اما دیگه آقام نبود که براش بذارم گوش کنه،حال کنه... و هم آواز بشه و بخونه که:

_کوچه لره سو سپمیشم

یار گلنده توز اولماسین

ائله گلسین بئله گئتسین

آرامیزدا سؤز اولماسین

... ... ...

ساماوارا اوت آتمیشام

ایستکنه قت سالمیشام

یاریم گئدیپ تک قالمیشام

نه گوزلدی یارین جانیم

نه شیرین دیر یارین جانا

... ... ...

پیاللری رهددی

هر بیری بیر طرفددی

گورممیشم بیر هفت دی

نه گوزلدی یارین جانیم

نه شیرین دیر یارین جانا

------------------------------

ترجمه فارسی: ( کوچه را آب و جارو کرده ام تا وقتی یارم می آید گرد و خاک نباشد طوری بیاید و برود که هیچ حرف و حدیثی در میان نماند. سماور را آتش کرده ام. قند در استکان انداخته ام. یارم رفته و من تنها مانده ام چه قدر خاطر یار عزیز است. چه قدر خاطر یار شیرین است. کوچه را آب و جارو کرده ام تا وقتی یارم می آید گرد و خاک نباشد طوری بیاید و برود که هیچ بگو مگو یی میان ما در نگیرد) *این دو تا ورژن یکی با صدای (رشید بهبودف) و اون یکی هم با صدای یه خواننده دیگه است که اسمش رو نمی دونم!!! اما معروف ترینیش همین بهبودف هست... چند تایی هم ورژن هست که بعدها خونده شده اما به صدای این بابا نمیرسه!

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 11 آذر 1392برچسب:, :: 15:12 :: توسط : سعید مردی

واژۀ دیو

دیو کلمه‏ ای است که گویند از واژۀ یونانی Diabolos/ Daimon به معنای روح یا روان بسیار بدخواه، روح پلید، مدعی و یا دشمن اخذ شده است، که بنابر سپتاجنت معادل عبری آن شیطان می‏باشد. اما به طور ویژه به معنای فرشتگان سقوط کرده، جن و ارواح پلید است. در نزد اقوام ابتدایی به معنای ارواح پلید بوده است. در واژه شناسی الهیات مسیحی، دیو مظهر شرارت و پلیدی و رئیس فرشتگان سقوط کرده است که اغلب نیز با نام "لوسیفر" خوانده می‏شود. دیوها موجودات ماوراءالطبیعی و روحانی هستند که دارای توانایی‏هایی خاص یا نیروهای پلید در جهان می‏باشند. ایشان می‏توانند بر اعمال و رفتار انسانی اثر سوء داشته باشند. آن‏ها به طور معمول با جنس مذکر شناخته می‏شوند. در یهودیت موجودات شریر به صورت شدیم، لیلیت ها و در عهدعتیق به شکل سریم به معنای اشخاص پلید و خشن آمده است.

 

دیو چیست؟

منشأ و ریشۀ دیو یک مسئلۀ بحث برانگیز بوده و تفاسیر گوناگونی را در میان نویسندگان یهودی و مسیحی خصوصاً در قرون وسطی به خود اختصاص داده است. از آن جمله اینکه دیوان فرشتگان متمردی بودند که توسط شیطان بر ضد خدا در زمان خلقت طغیان کردند. تاریخ نشان می‏دهد که مفهوم دیو، مفهومی قدیمی است که از دوره قبل انجیلی وجود داشته و در سراسر اندیشه‏های عبری و مسیحی تا امروز رشد کرده است. آباء کلیسا معتقدند که دیوها همان فرشتگان متمرد و خراب شده به واسطۀ گناه هستند. در حالی که خداوند آن‏ها را در وضعیتی پاک و عاری از گناه خلق کرده بود که بخاطر ارتکاب گناه از اقامتگاه اصلی اشان طرد و رانده شدند. در نظر عبریان اولیه، شیطان یک خدمتگزار و ملک مقرب یهوه بود که در اثر گناهش سقوط کرده و به فرشته ای سرگردان در زمین تبدیل شد. دیوها نیز همان فرشتگان سقوط کرده به همراه او هستند و در مقابل خواست خداوند کارشکنی و تقابل می‏کنند. این روان‏ها و ارواح پلید و بدخواه به اشکال گوناگونی چون بز، پیرمرد بد چشم، بز مرد، مرد شهوانی و جغد بیان شده‏اند. آن‏ها به عنوان اعضای حکومت شیطان و دشمنان خدا و انسان تحت انقیاد او هستند. «شیطان بر جوقی از ارواح پلید ریاست و سلطنت می کند». دیو ها می‏توانند در درون بی‏ایمانان زندگی کنند. و با استفاده از صدای ایشان سخن گویند. آن‏ها چنین افرادی را اسیر خود می‏کنند و باعث سقوط اخلاقی و انحطاط ایشان می‏شوند. دیوها معمولاً در مکان‏های متروک، خراب، ویرانه‏ها و قبور ساکن هستند. برخی نیز معتقدند که گروهی از دیوها در آب‏ها، هوای رقیق، عمق زمین و نقاط ظلمانی و تاریک سکونت دارند. آن‏ها قادر به آسیب رساندن به انسان‏ها و ایجاد آشفتگی‏های روانی و بیماری‏های جسمی هستند. دیو بر ضد نقشۀ خداوند عمل می‏کند. قدیسان بسیاری به واسطۀ آن‏ها امتحان شدند، مانند قدیس آنتونی. همان طور که بیان شد دیوها بر مردم شریر ظاهر شده و ایشان را فریفته و اغوا می‏کنند و روح انسان گناهکار را به جهنم هدایت می‏نمایند. در کتاب مکاشفۀ یوحنا در بحث آخرالزمان، کلماتی چون لویاتان، دروازه جهنم، فرشتگان یا ارواح سقوط کرده، زجر و شکنجۀ نهایی در آن ایام توسط ایشان، همگی دلالت بر وجود فیزیکی دیو دارد. فعالیت این ارواح پلید در زمان پایانی یعنی حکومت ضدمسیح به اوج خود رسیده و باعث رواج جادوگری، گناهان غیراخلاقی، ظلم و ستم شده و به کلام خدا و آموزه های صحیح آن حمله خواهند کرد. اعتقاد به سلسله مراتب در میان دیوها در مسیحیت مبتنی بر منابع مختلفی چون ادیان رومی و یونانی باستان، زرتشتی، گنوسی یهودی و ... است. در عهدجدید عیسی مسیح از دیو به نام بلزباب به عنوان یکی از دیوها یاد می‏کند و آن را با شیطان یکسان می‏انگارند. در روند کلی مسیحیت دیو، شیطان و گاهی به نام لوسیفر خوانده شده است. برخی از آثار ادبی قرون وسطی بین شخصیت لوسیفر و شیطان تمایز قائل شدند. به هر ترتیب دیو به عنوان مظهر بدی و پلیدی به کار می‏رفته است. در سال های میانی اروپا و دورۀ اصلاحات، سلسله مراتب مختلفی از دیوها ایجاد در نظر گرفته شد و طبقات آن‏ها را براساس هفت گناه کبیرۀ نزد خویش، تقسیم بندی می‏نمودند که عبارت بود از: دیو فخر فروشی،حرص و آز، شهوت رانی، غضب و خشم، پرخوری، حسادت و تنبلی. سرانجام این فرشتگان سقوط کرده همراه با رئیسشان شیطان، در پایان زمان مجازات خواهند شد. برخی از مسیحیان معتقدند که جهنم جایگاه عذاب و رنج، جایی است که شیطان و دیوها در آن دچار شکنجه و عذاب همیشگی خواهند بود.

 

دیو در کتاب مقدس:

در کتاب مقدس با نام‏هایی چون فرشتگان شریر، ارواح پلید، ارواح دروغین، شرور روحانی، در فضای بالا، آمده است. و برای آن‏ها قدرتی فوق بدن‏های انسانی بیان شده است. دیوها تحت فرمانروایی شیطان کار کرده و تلاش می‏کنند ایمانداران را از مسیح جدا سازند. آن‏ها می‏توانند باعث گنگی، کوری، صدمۀ جسمی و سایر ناراحتی‏ها و نقائص بدنی شوند. با کارهای فرشتگان نیکو مخالفت می‏کنند و با شیطان در اجرای مقاصد و نقشه ‏هایش همکاری می‏کنند. آن‏ها تعالیم غلط را انتشار می‏دهند و گاهی به بدن انسان و حتی حیوانات وارد می‏شوند و برای مدتی معلوم خصوصاً در دورۀ مصیبت دارای قدرت معجزه خواهند بود.

 

عیسی مسیح و دیوها

مسیح در معجزات خود اغلب به قدرت‏های شیطانی حمله نموده است. از جمله اهداف عیسی اسیر ساختن شیطان و آزادسازی اسیران و انسان‏هایی است که به بردگی او و دیوهایش درآمده بودند. آیات کتاب مقدس در چندین مورد بیانگر قدرت و توانایی عیسی مسیح در اخراج دیوها با کلمات و حرکات کوتاه و موجز است. از آن جمله می‏توان به داستان اخراج ارواح ناپاک از بدن مردی دیوانه که بیش از دو هزار دیو او را به اسارت خود درآورده بودند، اشاره نمود. اخراج دیو یا جن‏گیری درواقع انتقال نیروی خارجی یا قالب‏ریزی بیرونی یک اثر یا وجود ماورائی ناخواسته است. و جن‏گیر یک متخصص دینی، کشیش و یا یک شماس است که به اخراج روح و عوامل شریر در طی یک سلسله مراحل موفقیت آمیز می‏پردازد. برخی از رهبران مذهبی بلندپایۀ مسیحی آشکارا جن‏گیر بودند. برای نمونه رهبر کاتولیک‏ها در شورای واتیکان دوم را می‏توان نام برد. همچنین عده ای از مسیحیان سوگند تعمید را در واقع به نوعی جن‏گیری یا تخفیف اثر پلید ناشی از گناه نخستین و هم دفاع در برابر اثرات ارواح پلید در آینده می‏دانند. گروهی از مسیحیان بین انسان تسخیر شده، نیروی فعال یک دیو در درون شخص، وسواس، آزار و اذیت شخص، ناپاکی احاطه کنندۀ فرد توسط دیو، تمایز قائل بودند و بر این اساس جن‏زدگان را در چند گروه دیوانه (دارای روح پلید)، افسون شده، یعنی تحت تأثیر روح اهریمنی، انسان پریشان (پریشانی در طبیعت انسانی)، طبقه‏بندی می‏کردند.

 

جن‏ گیری در کلیسا

از دیدگاه مسیحی جن‏گیری تلاش برای اخراج جن، شیطان یا ارواح شرور از شخص یا محلی است که باور دارند مورد تسخیر قرار گرفته است. جن‏گیر غالباً شخصی روحانی است که توسط کلیسا، این تعلیمات، توانایی‏ها و قدرت‏ها را فراگرفته است. از دوره قرون وسطی تلاش برای ارتباط با دیوها در بسیاری از کلیساهای جامع گوتیکی از جمله کلیسای ویننا و آنتورپ وجود داشته است. بعد از واتیکان دوم جن‏گیری با امساک به کاربرده می‏شد. یعنی تنها به عنوان آخرین راه چاره بعد از درماندگی در معالجه و تشخیص پزشکی مرض مورد استفاده قرار می‏گرفت. کلیسای کاتولیک بزرگترین نهاد جن‏گیری تاریخ بوده است و امروزه جن‏گیری از جمله اموراتی است که کلیسای کاتولیک به صورت تخصصی آن را انجام می‏دهد و در حال حاضر پاپ بندیکت شانزدهم (ژوزف آلویس راتزینگر) از آن حمایت می‏کند و در همین راستا انجمن بین‏المللی جن‏گیران به ریاست پدر آوریل آمرث تأسیس شده است.

 

رابطۀ دیو و انسان

الف) پیشگویی سرنوشت انسان: در دورۀ کتاب مقدس فال‏گیری و پیشگویی آینده از روی عوامل طبیعی وجود داشت. وقتی شخص تلاش می‏کند با نوعی الهام، آینده را پیشگویی کند درواقع این کار را به کمک دیوها انجام می‏دهد. دیو موضوع بسیاری از افسانه‏های متداول قرون وسطی بوده است و محور اصلی تمام آن‏ها، انعقاد پیمان شیطانی بین انسان و دیو بود. براساس این پیمان دیو قول ثروت، قدرت، توانایی، جوانی، زیبایی و ... به یک مرد یا زن را می‏داد و درعوض آن، فرد روح خود را به دیو می‏فروخت. این پیمان با خون انسان متعهد امضا می‏شد و یک نشانی از دیو بر بدن آن شخص زده می‏شد. برای نمونه می‏توان به داستان مشهور دکتر فاستوس اشاره کرد.

ب) پرستش دیو: مراسم عمده و مهم مذهبی خدمت به شیطان یا پرستش نیروهای شیطانی (دیوها) شامل یک نمایش کفرآمیز تحت عنوان عشای شیطانی، اجتماع سیاه یا جمعیت سیاه انجام می پذیرد. پرستندگان آن‏ها از راه‏های مرموزی نیروهایی را بدست می‏آورند و به هتک حرمت و توهین مقدسات می‏پردازند. در این مراسم قربانی‏هایی نیز به شیطان و نیروهای شریر تقدیم می‏شود. پیروان دیوها معتقدند که شیطان رانده شده در زمان پایانی بر ارواح سقوط کرده و اجنه فرمانروایی خواهد کرد. در این دوره فعالیت دیوها شدیدتر و پرستش آن‏ها و فرمانروایشان علنی خواهد بود. اما در مسیحیت اولیه به صراحت دیو، شیطان و پرستش آن‏ها توسط مسیحیان اولیه محکوم می‏شد. قدیمی‏ترین سند محکومیت شیطان و لشگریانش در گفته‏های برجای مانده از قدیس هیپولیتوس در اوایل قرن سوم میلادی آشکار شده است. او در سخنان خود شیطان را مخاطب قرار داده و می‏گوید: «من تو و فرشتگانت را محکوم می‏کنم... »

ج) احضار ارواح: انسان بر این اساس می‏تواند با مردگان ارتباط برقرار کند. این کار توسط فردی که واسطه (مدونا) خوانده می‏شود، انجام می‏گیرد.

 

دیو در هنر مسیحی

از قرون وسطی هنرمندان تصویر شیطان و دیوهایش را به عنوان موجوداتی مضحک، به شکل انسان اما با دو شاخ، دم و سم شکافته ترسیم می‏کردند. این مقوله انعکاس‏های بسیاری در هنر مسیحی داشته است. دیو در هنر با ویژگی‏های خاص شیطانی، شرارت و پلیدی تصویر شده‏اند. آن‏ها اغلب با شاخ، دو بال، نیش مار و چنگال‏های تیز، تاریک و سیاه و دارای شکل عجیب و غریب، به صورت جانوری دو رگه و انسان‏وار و به عبارت دیگر با شمایلی نامتجانس نشان داده شده‏اند. چهرۀ دیوها در بیشتر موارد در شرح حال قدیسان، که مورد حملۀ ایشان واقع شدند و یا دفع اجنه و شیاطین به وسیلۀ آن‏ها، تصویر شده است. مانند عیسی مسیح، حواریون، ایوب، ابراهیم و ... . اخراج دیوهای بال‏دار کوچک مسلط بر انسان‏ها به صورت خروج آن‏ها از دهان و یا با بال زدن بالای سر انسان‏ها نشان داده شده است. تصاویری از این دست و معجزات عیسی مسیح در تابلوهای قرن ششم میلادی به وضوح ترسیم شده است.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 14 آبان 1392برچسب:, :: 14:42 :: توسط : سعید مردی

(یکی بود یکی نبود!)

این پیش درآمد همه قصه های فلکور زمان کودکی ماست... حالا این یکی بود کی بود؟ چی بود، که بود؟! و اونی که نبود چرا نبود؟! دلیل خاصی داشت که نبود یا همینطور بی خود و بی جهت فقط نبود؟! احتمالا مثل اونی که بود زرنگ نبود که باشه به بود تبدیل بشه! بعد در می آمد که: غیر از خدا هیچکی نبود... اینکه مسلمه غیر خدا هیچکی نبود... مگه با دسته کورا طرفی مرد حسابی؟! ( ... زیر گنبد کبود... پ...شت یک کوه بلند ... کنار یک رود سپید... جنگلی بود و دشتی... هر روزش داستانی... هر فصلش سرگذشتی... ) خوب با این توصیف ما بایستی آماده میشدیم تا با یه قصه بی غصه روبرو بشیم... اما خوب خیال باطل!!! چون یه خورده اونورتر یهو سر کله دیو و غول و جادوگر و جن و اسمشو نبرها لشگرکشی کرده بودن و آماده تا به دنیای ما هجوم بیارن!!! اونوقت قهرمان ما که همیشه خدا یتیم بود و بی کس و کار بایستی با این لشگر مخلوقات زیرزمینی می جنگید تا به خواسته اش برسه... (آخر قصه هم با یه جمع بندی از سر شیکم سیری می گفت: بالا رفتیم ماست بود، قصه ما راست بود... پایین اومدیم دوغ بود، قصه ما دروغ بود!) کجا کی بالا ماست بوده؟! پایین دوغ؟! اصلا چرا حرفتو تو لفافه میزنی؟!!! مثل آدم بگو راست گفتی یا دروغ دیگه! یه عمر ما رو تو عمل انجام شده قرار دادن تا مثلا ما به رنج خودمون پی به واقیعت ببریم! نه تنها که پی نبردیم، بلکه هممون یه پا آدمای کلک و ریاکار و دودره باز و دروغ شدیم تا دیگه کسی جرات نکنه سر ما شیره بماله و مخ ما رو کار بگیره و دروغ و جفنگ به خوردمون بده! تازه آخرای قصه از همه بیشتر لج درآرتر بود... (اونا سالهای سال با خوبی و خوشی با هم زندگی کردن و صاحب چندتا بچه ترگل و ورگل شدن به اسمهای شنقول و منقول و حپه انقول!!!) آدم انقدر خالی بند؟! اینکه من هیچ وقت به راوی قصه های اون موقع ایمان نداشتم! الانم ایمانی بهش ندارم نفهم عوضی رو!

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 20 تير 1392برچسب:, :: 2:22 :: توسط : سعید مردی

خاطرات ما مثل خودمون عجیب و غریب هستن!!! نسل چهارم عمرا از این خاطرات بیگ پرداکشن مثل ما داشته باشن! (البته به هیچ عنوان قصد توهین به این نسل ندارم،اون هم واسه خودشون عالمی دارن به هر حال)
... ابتدای سالهای دهه هفتاد وقتی گاز کشی و ایجاد کانالهای فاضلاب در همه محله ها اپیدمی شد ما تجربه های جدیدی کسب کردیم.
این تجربه ها دیگه از نوع تعویض سیمهای برق نبود که چند سال یه بار اتف...اق می افتاد و ما انواع سیمها رو جمع می کردیم و باهاشون تیر و کمون گاوی درست می کردیم... یا مثلا چهارشنبه سوری نبود که بریم پیچ های خراب و بلا استفاده ریل قطار رو پیدا کنیم واسه درست کردن ترقه دیواری... تو این تجربه ها ما با مسئله مرگ و زندگی روبرو شدیم! مثل سالهای جنگ و موشک بارون... اون سالها خیابونا و پیاده روها رو واسه گاز و فاضلاب کنده بودن و روزی نبود که زن و بچه مردم تو این چاله چوله ها و گودالها نیوفتن... یه رفیقی داشتم به اسم سید مهدی اکبریان که مقطع ابتدایی رو با هم تو یه مدرسه و یه کلاس بودیم... این آقا مهدی وقتی جنین بوده تو شیکم مادرش توی سفری تصادف می کنن و آسیب عجیبی میبینه! این آسیب به بینایی مهدی لطمه شدیدی میزنه...
به گمونم اون سال ماه رمضون بود تو همین هاگیر واگیرآ... گویا سحر مهدی داشته میرفته مسجد که می افته تو یکی از بد چاهای توی خیابون که سه چهار متری ارتفاع داشته... صبحی خبر تو کل محل می پیچه و جلوی خونه مهدی اینا شلوغ و پلوغ... نردبان گذاشته بودن و مهدی رو از تو چاه در آورده بودن...( مهدی خیلی تپل مپل بود )شنیدم که می گفتن دل و روده مهدی ترکیده!!!انقدر حالش بد بوده که نمی شد جا به جاش کرد و برد بیمارستان... پس دکتر بالا سرش آورده بودن... دکتر هم گفته بود کارش تمومه... مهدی از بس بچه نجیب و پاک و بی آزاری بود همه محل دوسش داشتن... صدای پاک و قشنگی هم داشت و اذان خوشگلی می گفت... محرمها هم نوحه خونی می کرد...
مهدی شب آخری با همون حالش میره مسجد و قشنگ ترین اذانش رو میگه و برمی گرده خونه و فوت می کنه... خبر مرگ مهدی مثل بمب تو همه محل می پیچه... غوغایی میشه... شب کوچه پر آدم میشه... ما بچه ها یه دوست خوب رو تو بچگی از دست داده بودیم... گریه می کردیم... فرداش پیکر مهدی رو از جلوی در خونه اشون تشیع کردن و مهدی به افسانه ها پیوست... ولی هنوز هم خاطراتش باقی مونده... صدای آخرین اذان مهدی همیشه موقع نماز مغرب و عشا توی محل به گوش میرسه.
روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 9 تير 1392برچسب:, :: 15:34 :: توسط : سعید مردی

اون قدیما، تابستون ما بچه های فامیل دور هم جمع میشدیم... تو خونه خاله ام... تو حیاط دنبال بازی و جیغ و ویغ می کردیم... خداوند بزرگ و بخشنده تو هر چیزی که برای من کم گذاشته!عوضش تو دختر خاله جبران کرده... من کلی دختر خاله دارم،انقد زیادن که یه وقتا اسم چند تاشون رو یادم میره!!! اون موقعها که ما یه الف بچه بودیم این دیگه در آستانه شوهر کردن بودن... هر بار یکی از ما پسرا رو خفت... می کردن و به زور دست و پامون رو میگرفتن و آرایشمون می کردن!!! یه بار هم من از همه جا بی خبر رو گرفتن و دست و پام رو بستن و شروع کردن به آرایش کردنم... هر چی هم که دستشون می آمد به سر و روی ما می مالیدن!!! بعد هم که کارشون تموم شد ولم کردن تو حیاط و شروع کردن به خنده و مسخره بازی... باقیه پسرا هم به من می خندیدن... وضعیت مزخرفی بود که تا اون موقع تجربه نکرده بودم... بعدها هم تجربه نکردم...مثل احمقا داشتم گریه می کردم که یکیشون گفت گریه نکن می ماسه به صورتت!!! ( جان؟! ) حالا خر بیار و باقالی بار کن!!!
خلاصه انقذه تو حیاط و زیر درخت و توی دستشوی و زیرزمین پلکیدم تا شب شد و بعد تو تاریکی رفتم خونه،شرم داشتم که مبادا کسی این ریختی منو ببینه... رفتم خونه و صورتم رو شستم و همون جا تصمصم گرفتم که به زودی انتقام سختی از دختر خاله هام بگیرم...
که البته به مرور زمان و در دراز مدت موفق شدم و از تک تکشون انتقام گرفتم!!! اینا که ازدواج می کردن و صاحب بچه مچه میشدن؛صبر می کردم تا بچه اشون بزرگ بشه بعد انقد اینا رو به هر بهونه ای میزدم که آخرش خودم خسته میشدم!!! و تا چند سال پیش با موفقیت تصمیم رو به انجام رسوندم و سربلند دارم به زندگیم ادامه میدم.
با دم شیر بازی کردن همین عواقب رو هم داره... بله!
روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 21:49 :: توسط : سعید مردی

اون قدیما... دوران مردسه، مبصر جماعت عادت داشتن تا از زنگ تفریح برمی گشتیم سر کلاس برای ساکت کردن ما تندی روی تخته سیاه دوتا جمله می نوشت... ( خوبها ) ... ( بدها ) ... و بعد شروع می کرد به نوشتن اسم بعضی هامون تو خوبها... و بعضی ها تو بدها...
تا اینکه معلم می آمد سر کلاس و اگه مرام داشت بی خیال میشد تخته رو پاک می کرد، یا اگه جوگیر بود با تازیانه به جان ما می افتاد و حالا نزن کی بزن... بی انصاف نف...هم عوضی! حالا ما هم جوگیر شدیم اسم معلمهای بد رو می نویسیم تا بلکه کائنات یه تکونی به همه جاش بده و چرخ گردون ما رو به اون معلما برسونه... اون وقت ... ضمیر جلف و مزخرف نا خودآگاهم مثل جغد نشسته جلو روم!!! که در ببخشش لذتی هست که در انتقام نیست... بدبختی داریم با این ضمیر مضمحل ها!!!
بدها:
-----
خانم روزگار
آقای بختیاری
آقای گیوه ای
آقای توکلی
و احمدی... این آخری نامردترین معلم تمان عمر من بوده، هست و خواهد بود کثافت.
روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 20:1 :: توسط : سعید مردی

یه چن شبی میشه که چراغهای کوچه تو محل ما روشن نمیشه... همه جا تاریک و سوت و کوره... همه خسته از چندین ساعت دوندگی در طول روز خسته از کار و بار برگشتن خونه و شام زدن به بدن و همچنان خسته... یه چای دپش و باز هم خسته هورت کشیدن و جست زدن تو رختخواب... و لا لا... ... ...

ما هم که عادت سیگار و این داستانها رو داریم گاهی که تو حیاط خونه در میایم دنبال یه چیز دل خوش کنک می گردیم... چیزی که پیدا نمیشه... پیدا نمی کنیم... این کور شدن چراغهای محل هم پاک فرط ما رو فنطور کرده بماند... یاد چه چیزا هم که نمی ندازه ما رو ... ... ...

آسمون شب تاریک و سوت و کوره که بایدم همینطور باشه!!! اما چون نور اضافه نیست آسمون هم یه طوره دیگه شده... خاکستری و ابری... گرفته و نا فرم... یه جوره نا جور... اگه بگم ترسناک بی راه نگفتم... یاد شبهای کاری تو کوه و برزن و دل کوه... خجیر و قم و خمین تو سرمای 32 درجه زیر صفر که راستی راستی قندیل می بستیم می افتم... اون شبای کوفتی که همش با رفتارای غیر انسانی تهیه کننده اون سریال کذایی همراه بود... کاری به سختی کار تولید ندارم و اصلا هم حوصله جوس ناله رو هم ندارم... اما خود نفس شبای این چن شب بی برقی تو کوچه پس کوچه های محل ما رو می بره به جاهایی که نباید......................................

شبای این چن شب آسمون خاکستری و ابری شده و شکل عجیبی داره... مثل آخر و زمون  می مونه!!! شایدم من این طور فکر می کنم!!! بعد یاد دوران بچگی و جنگ و قطعی برق با صدای نا مردانه اون آژیر نا بکار می افتم!!! بعد می رم سمت اون شبا که تو حیاط سر می ذاشتم رو پای مادرم و با یه کاغذ امتحان از اینا که حاشیه اش آبی بود و وسطش خط دار که ما تو مدرسه توش امتحان دیکته می نوشتیم... این کاغذ امتحانی رو بر می داشتم و لوله می کردم و باهاش ستاره ها رو دید می زدم... به امید اینکه یه سفینه ببینم... یا یه شازده کوچولو... یا یه ئی تی از یک دنیای ناشناخته... اما هیچ وقت نمی شد که نمی شد... الان هم که تو حیاط نمی خوابیم... الان هم که آسمون اوضاعش کشمیشیه!!!

خلاصه که سر دراز داره این نابه سامانیه آسمون تو این چن شب... ما هم باید بریم مثل بقیه مردم که الانه خوابن و خور و پوف می کنن بخوابیم و خور و پوف خودمون رو هوا کنیم.... اگه نه باید برم سراغ چیزای دیگه که شاید خواننده طفل معصوم از خوندن اونا مثل ما دچار هذیون بشه... پس تا همین جا کفایت می کنه!

آنک آنک کلبه ای روشن

روی تپه روبروی من

در گشودندم

مهربانی ها نمودندم

زود دانستم که دور از داستان خشم برف و سوز

در کنار شعله آتش

قصه می گوید برای بچه های خود عمو نوروز ... ... ... 

                                          (آرش کمانگیر اثر : سیاوش کسرائی)

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : چهار شنبه 27 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:11 :: توسط : سعید مردی


«من بودم، حاجی نصرت، رضا پونصد، علی فرصت، آره و اینا خیلی بودیم، کریم آقامونم بود. (کریم آب‌منگل. می‌شناسیش که.)

آره، از ما نه، از اونا آره، که بریم دوا خوری. تو نمیری، به موت قسم اصلا ما تو نخش نبودیم. آره، نه، گاز، دنده، دم هتل کوهپایۀ دربند اومدیم پایین. یکی چپ، یکی راست، یکی بالا، یکی پایین، عرق و آبجو جور شد؛ رو تخت نشسته بودیم داشتیم می‌خوردیم.

اولی‌ رو رفتیم بالا به سلامتی رفقا، لولِ لول شدیم. دومی رو رفتیم بالا به سلامتی جمع، پاتیل پاتیل شدیم. سومی رو، اومدیم بریم بالا، آشیخ علی نامرد ساقی شد. گفت: برین بالا؛ مام رفتیم بالا. گفت: به سلامتی میتی [مهدی]، تو نمیری، به موت قسم خیلی تو لب شدم. این جیب نه، اون جیب نه، تو جیب ساعتی، ضامن‌دار اومد بیرون. رفتم و اومدم، دیدم کسی رو زمین خوابیده‌اس.

پریدم تو اُتول. اومدم دم کوچه مهران، بغل این نُرقه‌فروشیه. [نقره‌فروشی] اومدم پایین، یه پسره هیکل میزونه ـ اینجوریه ـ زد به‌هم، افتادم تو جوب. گفتم: هته‌ته گفت: عفت. یکی گذاشت تو گوشم. گفتم نامردا. دومی‌شم زد؛ از اولی‌ش قایم‌تر زد.

دست کردم جیبم که برم و بیام؛ چشامو وا کردم دیدم مریض‌خونه روسام.
[مریض‌خانۀ روس‌ها = بیمارستان شوروی]

حالا ما به همه گفتیم زدیم. شومام بگین زده. آره! خوبیت نداره؛ واردی که. . .»

بعد مدتها چیزی ما رو گرفت!!! اما ادامه داستان رو دارم تموم می کنم... تو همین چن روز آینده... حتما.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:17 :: توسط : سعید مردی

راههای فرار از کدوم طرفه؟!

میگن: مگه آدم فرار می کنه؟

: از خودت فرار می کنی؟

: از مشکلات؟

: از واقعیت فرار می کنی؟

: از چی فرار می کنی؟!

: ... ... ... ... ... ...

... من که هنوز حرفی نزدم!!! اما الان مطمئن شدم که همه اونا که سوال رو با سوال جواب می دن خودشون اولین نفرا هستن که دنبال راههای جانبی واسه فرار می گردن.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:, :: 21:18 :: توسط : سعید مردی

با گرفتن اسکار توسط اصغر فرهادی سینمای بی جان ایران قدم بزرگی در عرصه بین المللی برداشت. این اتفاق نه تنها برای خود فرهادی که برای همه ما یک افتخار به حساب میاد... البته اینم بگم که خیلی دلم می خواست که من زودتر از اون اسکار بگیرم... اما این طور که معلومه اون بیشتر از من زحمت کشیده و به این پاداش زود تر از من و زودتر از همه ما رسیده... فرهادی راه رو برای تک تک ماها هموار کرد با این کارش... حالا بسته به ماست که از این به بعد چه قدر تلاشمون رو بیشتر کنیم تا ما هم یه روز بریم تو برلین... یا تو کن... یا تو اسکار و این جوایز رو تو دست بگیریم و با افتخار بگیم که بله ما هم برای رسیدن به این پاداش تمام تلاشمون رو انجام دادیم و حالا بهش رسیدیم...

همه آدمهای سینما تو این چند روز گذشته به شکلهای مختلف به آقای اصغر فرهادی تبریک گفتن... بعضی ها هم اصلا انگار نه انگار!!!

من به نوبیه خودم در این جا به آقای اصغر فرهادی می گم : " جناب فرهادی... بزرگوار من هم به شما برای رسیدن به این هدف بزرگ... این پاداش زحمات تبریک می گم... من شما رو وقتی روی سن رفتید و با متانت و وقار جایزه رو در دست گرفتید و از پشت اون میکروفن گفتید:" سلام به همه هموطنانم..." دیدم و مثل خود شما افتخار کردم... باز هم تبریک میگم... منتظر فیلم جدید شما هست."

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : یک شنبه 14 اسفند 1390برچسب:, :: 22:16 :: توسط : سعید مردی

... خلاصه که نشد جلوی خودمو بگیرم!!! من یه وبلاگ دیگه دارم به اسم افسانه دره خواب... اونم داستان و یه سری یادداشتهای هر از چند گاهی... حالا به خودم اومد و می بینم شده 2 تا!!! اما چه باک... ادامه می دم... این طور فکر می کنم که من صاحب دو تا چاپخونه شدم... دیگه واسه چاپ یه داستان چهار صفحه ای راه نمی افتم برم سراغ این مجله و اون ماهنامه و هفته نامه... اونم با منت و نمی دونم از موضع بالا نگاه کردن به آدم!!! خودم می نویسم و خودم هم چاپ می کنم... به نظرم این ارزشش بیشتر از اونه... حداقل شخصیت آدم زیر سوال نمی ره.... مگه ما چی می خوایم؟! که حالا هر کی از راه رسید شروع کنه افاضات صادر کنه!!! یه داستانه دیگه برادر من... چاپ نمی کنی؟ خداحافظ... ... ...

مدتها بود که دلم می خواست یه وبلاگ داشته باشم... بلد نبودم... عمر آشنایی من با دنیای مجازی کلا به دو سال می رسه... بلد نبودم... یه دوستی دارم به اسم علی آقا زارعی ... اون محبت کرد و یه وبلاگ برام راه انداخت و بهم یاد داد چه طوری بچرخونمش... حالا که یاد گرفتم صاحب دو تا وبلاگ شدم... باکی نیست تمام تلاشم رو می کنم تا بتونم هر دو رو خوب بچرخونم... امیدوارم وبلاگ خوبی بشه... و امیدورام که دوستان هم با نظرات خودشون به من چیزهای بیشتری یاد بدن... به این اعتقاد دارم که کیفیت خیلی مهمه پس سعی می کنم تا به نحو مطلوبی هر دو وبلاگ رو اداره کنم.

به امید وقتهای خوش در روز های آینده.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : سه شنبه 2 اسفند 1390برچسب:, :: 23:11 :: توسط : سعید مردی

سلام... این اولین مطلب این وبلاگ هست... من یک وبلاک دیگه تو بلاگ فا دارم... فعلا اونو اداره می کنم... به زودی به این وبلاگ انتقال می دم و اینجا فعالیت خودم رو از سر می گیرم... از دوست خوبمون مهسا جهان آرا کمال تشکر رو دارم که اینجا رو بهم معرفی کرد.

روز بدون خنده روز تلف شده است. چارلی چاپلین

ارسال شده در تاریخ : دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:, :: 23:33 :: توسط : سعید مردی

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد

درباره وبلاگ
این وبلاگ در تاریخ 8 / 12 / 1390 راه اندازی شد... وبلاگ در بردارنده یادداشتهای گاه و بی گاه و اساسا داستان هست... داستانهای کوتاه... آزمون و خطا در نوشتن داستان.
تاکسی نوشت من 3 قسمت دوم تاکسی نوشت من 3 قسمت اول تاکسی نوشت من 2 تاریخچه انیمه تاکسی نوشت من-تحت تاثیر تاکسی نوشت های جناب غیاثی زن دهان شکافته پزشک احمدی سوزم از سوز نگاهت هنوز زد و رفت... یک ترانه قدیمی بنان عزیز به یاد آقام دیو شناسی نوشته آتنا در مورد 15 مرداد ماه زورگیر -قسمت چهارم (قسمت آخر) داستان های زهرا فاقن زاده
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان داستان و یادداشتهای گاه گاهی... و آدرس heyci.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.